نویسنده : kbb - ساعت 1:5 روز جمعه 10 تير 1390برچسب:,

 

چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دستها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشت آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 2:13 روز چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,

تو را دارم اي گل جهان با من است

تو تا با مني جان جان با من است

چو مي تابد از دور پيشاني ات

کران تا کران آسمان با من است

چو خندان به سوي من آيي به مهر

بهاري پر از ارغوان با من است

کنار تو هر لحظه گويم به خويش

که خوشبختي بي کران با من است

روانم بياسايد از هر غمي

چو بينم که مهرت روان با من است

چه غم دارم از تلخي روزگار

شکرخنده آن دهان با من است

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 2:17 روز یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,

دلم خون شد ازین افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه درد است و با دل کار دارد

شرنگ افزای رنج زندگانی ست

غم او چون غم من جاودانی ست

افق در موج اشک و خون نشسته

شرابش ریخته جامش شکسته

گل و گلزار را چین بر جبین است

نگاه گل نگاه واپسین است

پرستوهای وحشی بال در بال

امید مبهمی را کرده دنبال

نه در خورشید نور زندگانی

نه در مهتاب شور شادمانی

فریدون مشیری

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:49 روز چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,

مگر چشمان ساقي بشکند امشب خمارم را

مگر شويد شراب لطف او از دل غبارم را

بهشت عشق من در برگ ريز ياد ها گم شد

مگر از جام ميگيرم سراغ چشم يارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد

به گوش سنگ ميخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عيش و عشرت باد

که من با ياد او از ياد بردم روزگارم را

پس از عمري هنوز اي جان به ياري زنده مي دارد

نسيم اشتياق من چراغ انتظارم را

خزان زندگي از پشت باغ جان من برگشت

که ديد از چشم در لبخند شيرين بهارم را

من از لبخند او آموختم درسي که نسپارم

به دست نا اميدي ها دل اميدوارم را

هنوز از برگ و بار عمر من يک غنچه نشکفته است

که من در پاي او ميريزم اکنون برگ و بارم را

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 1:23 روز چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,

دلم سوزد به سرگرداني ماه

 

 که شب تا روز پويد اين همه راه

 

سحر خواهد درآميزد به خورشيد

 

نداند چون کند با بخت کوتاه

 

فریدون مشیری

 


نویسنده : kbb - ساعت 3:6 روز دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,

رفت انکه در جهان هنر جز خدا نبود

رفت آنکه يک نفس ز خدايي جدا نبود

افسرد ناي و ساز شکست و ترانه مرد

ظلمي چنين بزرگ خدايا روا نبود

بي او ز ساز عشق نوايي نمي رسد

تا بود خود به روي هنر مايه ميگذاشت

وزاين محيط قسمت او جز بلا نبود

عمري صبا به پاي نهال هنر نشست

روزي ثمر رسيد که ديگر صبا نبود

اما صبا ترانه جاويد قرنهاست

گيرم دو روز در بر ما بود يا نبود

اي پر کشيده سوي ديار فرشتگان

چشم تو جز به عالم لاهوت وا نبود

بال و پري بزن به فضاي جهان روح

در اين قفس براي تو يک ذره جا نبود

پرواز کن که عالم جان زير بال تست

جفاي تو در تباهي اين تنگنا بود

مرهم گذار خاطر ما در عزاي تو

جز ياد نغمه هاي تو اشک ما نبود

 

فریدون مشیری

 


نویسنده : kbb - ساعت 2:45 روز دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,

پرستوهاي شب پرواز کردند

قناري ها سرودي ساز کردند

سحرخيزان شهر روشنايي

همه دروازه ها را باز کردند

شقايق ها سر از بستر کشيدند

شراب صبحدم را سرکشيدند

کبوترهاي زرين بال خورشيد

به سوي آسمان ها پر کشيدند

عروس گل سر و رويي بياراست

خروش بلبلان از باغ برخاست

مرا با اين سبکبالان سرمست

سحرگاهان زهر در گفتگوهاست

خدا را بلبلان تنها مخوانيد

مرا هم يک نفس از خود بدانيد

هزاران قصه ناگفته دارم

غمم را بشنويداز خود مرانيد

شما دانيد و من کاين ناله از چيست

چه دردست اين که در هر سينه اي نيست

ندانم آنکه سرشار از غم عشق

جدايي را تحمل مي کند کيست

مرا آن نازنين از ياد برده

به آغوش فراموشي سپرده

اميدم خفته اندوهم شکفته

دلم مرده تن و جانم فسرده

اگر من لاله اي بودم به باغي

نسيمي مي گرفت از من سراغي

دريغا لاله اين شوره زارم

ندارم همدمي جز درد و داغي

دل من جام لبريز از صفا بود

ازين دلها ازين دلها جدا بود

شکستندش به خودخواهي شکستند

خطا بود آن محبت ها خطا بود

خدا را بلبلان تنها مخوانيد

مرا هم يک نفس از خود بدانيد

هزاران قصه ناگفته دارم

غمم را بشنويد از خود مرانيد

 

فریدون مشیری

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 2:24 روز دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,

زندگي در چشم من شبهاي بي مهتاب را ماند

 

شعر من نيلوفر پژمرده در مرداب را ماند

 

ابر بي باران اندوهم

 

خار خشک سينه کوهم

 

سالها رفته است کز هر آرزو خالي است آغوشم

 

نغمه پرداز جمال و عشق بودم آه

 

حاليا خاموش خاموشم

 

ياد از خاطر فراموشم

 

روز چون گل ميشکوفد بر فراز کوه

 

عصر پرپر مي شود اين نوشکفته در سکوت دشت

 

روزها اين گونه پر پر گشت

 

چون پرستوهاي بي آرام در پرواز

 

رهروان را چشم حسرت باز

 

اينک اينجا شعر و ساز و باده آماده است

 

من که جام هستيم از اشک لبريز است ميپرستم

 

در پناه باده بايد رنج دوران را ز خاطر بر د

 

با فريب شعر بايد زندگي را رنگ ديگر داد

 

در نواي ساز بايد ناله هاي روح را گم کرد

 

ناله من مي ترواد از در و ديوار

 

آسمان اما سراپايش گوش و خاموش است

 

همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ

 

ديگرم مستي نمي بخشد شراب

 

جام من خالي شدست از شعر ناب

 

ساز من فرياد هاي بي جواب

 

نرم نرم از راه دور

 

روز چون گل ميشکوفد بر فراز کوه

 

روشنايي مي رود در آمان بالا

 

ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است اما من

 

همچنان در ظلمت شبهاي بي مهتاب

 

همچنان پژمرده در پهناي اين مرداب

 

همچنان لبريز ز اندوه مي پرسم

 

جام اگر بشکست

 

ساز اگر بگسست

 

شعر اگر ديگر به دل ننشست

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 1:8 روز پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,

تو با روح من از روز ازل يارترين

کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترين

گر يکي هست سزاوار پرستش به خدا

تو سزاوارتريني تو سزاوارترين

عطر نام تو که در پرده جان پيچيده ست

سينه را ساخته از ياد تو سرشارترين

اي تو روشنگر ايام مه آلوده عمر

بي تماشاي تو روز و شب من تارترين

در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند

من به سرپنجه مهر تو گرفتارترين

مي توان با دل تو حرف غمي گفت و شنيد

گر بود چون دل من رازنگهدارترين

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 2:2 روز سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,

باران که می زند دل من لیز می خورد

سمت نگاه تو به پاییز می خورد

حالا فضای غزل ریتمیک می شود

دست قشنگ تو که به این میز می خورد

عمو زنجیر باف...

زنجیر به پشتم یک ریز می خورد

عاشق شدیم و کوچه و صبح و قدم زدن

راهی که می رویم به جالیز می خورد

اینجا نشسته ام که برایم دعا کنی

کارت فجیع به شفای مریض می خورد

زنجیر چرخ دلم را بیا ببر

باران که می زند دل تو لیز می خورد

!!! با اجازتون اسم شاعر رو هم نمیدونم